برای ماه و کودکان روستا که در جاده های سرزمینم
همیشه تنهایند!
روشنایی راه
از حضور ماه نبود.
چقدر راه های تاریک از من گذشت.
چقدر خیال حضور ماه پرپر شد.
و آسمان به کوچه های فراموشی رفت.
ولی من نمی دانستم
روشنایی راه
از عبور کودکانی بود
که از خواب سیب های شبانه می امدند.
...
می دانی!
می خواهم آن تنهاترین مسافر راه های بی ته باشم
می خواهم آن کودک ترین عبور
از خواب سیب های شبانه برگردم.
...
می خواهم از همین جای نمی دانم
آخرین تماشا و
آخرین حرف گم شده باشم:
روشنایی راه
از حضور ماه نبود
کودکی سی ساله انگار می گذشت.
هیوا مسیح
دختر نابغه 19 ساله ایرانی ، جوان ترین استاد دانشگاه در جهان
عالیه صبور, دختر ایرانی- آمریکایی در سن 19 سالگی موفق به کسب کرسی استادی دانشگاه شد و بدین ترتیب نام خود را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کرد . این عنوان از 300 سال پیش تاکنون در اختیار کولین مک لورین، شاگرد فیزیکدان مشهور ایزاک (اسحاق) نیوتن بوده است. بیانیه مطبوعاتی کتاب رکوردهای گینس حاکی است عالیه صبور، جوانترین استاد تمام وقت دانشگاه است که تاریخ تاکنون به خود دیده است. گفتنی است شگفتی های این نابغه جوان تنها به رکورد جوانترین استاد دانشگاه ختم نمی شود. شاید عالیه صبور و گستره نبوغ او را باید مصداق عینی این گفته یوهان ولفگانگ گوته، شاعر و اندیشمند آلمانی دانست: دانایی به تنهایی کافی نیست. باید دانش را به کار بست. عالیه صبور در مصاحبه ای گفت: دانایی، توانایی است بویژه هنگامی که دانسته های خود را با دیگران شریک می شوی… و همین چند کلمه پرمغز کافی بود تا بیش از پیش تحسین عمومی را برانگیزد. عالیه صبور در سن 10 سالگی وارد دانشگاه شد و در سن 14 سالگی لیسانس خود را با درجه ممتاز در رشته ریاضیات کاربردی از دانشگاه ایالتی استونی بروک(در نیویورک) اخذ کرد. با این وصف او نخستین زن در تاریخ ایالات متحده است که چنین افتخاراتی را کسب کرده است. صبور، تحصیلات خود را در مقاطع کارشناسی ارشد و PHD در دانشگاه درکسل در رشته مهندسی متالورژی و مواد به پایان رساند… ماه فوریه گذشته کرسی استادی دانشگاه کنکورد کره جنوبی را به دست آورد.
نقل از: 7tir.com
(میگم:عجب!! آفرین بابا!)
در راه کشف حقیقت سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ و صلیب
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ و صلیب
پس بهتر است برگردیم کشکمان را بساییم!
اکبر اکسیر
دیروز وارد دانشکده که شدم زمزمه ها باز از یه مرگ دیگه گفت!! دبیر کانون ادبی دانشگاه دانشجوی جوان و شاعر جوان ما!برخوردهای کمی باهاش داشتم ولی حقیقتا دختری خوشرو و مهربان مینمود! انگار روز گذشته از امام زاده ی نزدیک دانشگاه بر میگشته که..... تصادف میکنه و تمام! شایدم شروع چیزی که حالا دیگه فقط او میدونه!!..... نمیدونم دقیقا چرا ولی غمی به دلم نشست.... بارها از خودم پرسیدم حقیقتا مرگ غم انگیزه آیا؟؟.... اما به خانوادش که فکر کردم...از این راه دور خبر که بهشون برسه چه حالی میشن!! واااای!!!!... توی یکی از زمزمه ها کسی با شیطنت گفت:امام زادش تقلبی بوده! نه؟ کار نمیکرده!!!..... فکر کردم:شاید! شاید هم این استجابت دعایی بوده! کسی چه میدونه! یا بهترینی برای آدمی!!!..... دنیایی از عدم قطعیت ها جلوم ردیف شد! مرگ همیشه همین کا رو میکنه! همه ی قراردادها و قطعیت ها رو نابود میکنه!!..... فکر کردم کتاب آدمی بسته شد به همین راحتی!؟؟ نه! قطعا نه!! انگار کن که فصل دیگری شد،فصل تازه ای!... کاش که آنچه رفت خزانش باشد و آنچه ماند بهارش! شاید هم شاعر جوان رنگارنگ پاییز رو عاشقتر باشه!!!! نمیدونم! بهترین ها نثارش باد!!....... یاد شعر شاملوی عزیز افتادم:
هرگز از مرگ نهراسیده ام
هرچند داستانش از ابتذال شکننده تر بود!
باری هراس من همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکنش از بهای آزادی آدمی افزون باشد!!
تو سهم شکر چایت را
به روزنامه ی زیر استکان می دهی
شیرین شود!
چایت تلخ !
به تو نگاه می کند
می گویی اصالت طعم چای را به شکر خراب نکنیم
و به شکردان چشمک می زنی!
پویان
و رسالت من این خواهد بود
حسین پناهی روحش شاد!
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
دسته بندی موضوعی