سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شلوغ بود...

و دوست داشتنی همچنان.

انگار که پارکه، یا ساحل زاینده رود میون نمایشگاه قدم زدم... نه انگار که خسته هم شدم.

و از درگاه انتشارات روزبهان نتوانستم گذشتن... به یاد نادر ابراهیمی عزیز.

و دوستان هم نبودند امسال، یادشان کردم.

و چینی ها کنار کتاب... شکلک می فروختند و آویز و همان کالاهای چینی معهود... و نفهمیدم چرا؟

و کمی دلم تنگ شد... برای چه اش را ندانستم.

و همین.

 

تو هم برایم از نمایشگاه کتاب بگو!


نظر() ادبیات ، نادر ابراهیمی ، خداوند....نادر ابراهیمی...! ، نمایشگاه کتاب تهران ، کتاب ،

  

ای همسفران!

دل را از بند فرسودگی ها برهانید! به روح خود ، خندان،نوو سبکبال بودن را بیاوزید!

مگذارید که زمان، در کهنگی روح شما غرق شود و از دست تان برود! به روح آن گاه که چشم به راه اشاره ی شماست،خندیدن و شادمانه خندیدن را بیاموزید،جلا، تازگی و طهارت را!

_ا ی مراد! چگونه می توان روح را شاداب و پرطراوت و تازه نگه داشت؟

_با ایمان؛فقط ایمان. کلید همه ی گنج های جهان در کف ایمان است.

_ای پیر! "ایمان"را برای مان به تعریف برسان.

_ایمان،باوری است قلبی و پایدار؛باوری که از تفکر و تحلیل و آگاهی سرچشمه می گیرد، اما در جریان حضور و حرکت خود،دیگر به سرچشمه ی خویش باز نمی گردد. ایمان، باوری است که اثبات نمی طلبد،چرا که قلب آن را یقین می داند و در اعتبار آن شک نمی کند. حق، موضوع ایمان است، حقیقت نیز.

_آیا قلب، به راستی، توانایی دانستن دارد؟

_آری برادر من! روح،از دو منبع ارتزاق می کند: مغز و قلب. مقصودم از قلب،اما، آن دستگاه تپنده ی درون سینه نیست؛ بل منشاء مجهولی است که آن تپیدن را سبب می شود، و عشق را ، و باور ِ بی ضرورت ِ اثبات را، و لذت شنیدن آواز خوش پرنده را، و لذت بوییدن ِ عطر ِ گل ها را ، و لذت ِ دیدن ِ جمیع زیبایی ها را...

بعد از نماز بنشینید و سرزدن خورشید را بنگرید!

این نیز برای پاک و شاداب نگه داشتن ِ روح، از واجبات است.

...استاد نادر ابراهیمی...سه دیدار!


نظر() ایمان ، ادبیات ، نادر ابراهیمی ، خداوند....نادر ابراهیمی...! ، نمایشگاه کتاب تهران ، شعر ، کتاب ، عقاب ، پرنده ، بلندپروازی ، جاه طلبی ، پرواز ،

  

خداوندا!

ما برای اعتراض به خواست تو نیامده ایم ، برای اعتراض به هر آنچه که گمان می بریم سرپیچی از خواست توست آمده ایم!

خداوندا!... حافظ سلامت روح ما باش!

سه دیدار.... استاد نادر ابراهیمی!


نظر() ایمان ، ادبیات ، نادر ابراهیمی ، خداوند....نادر ابراهیمی...! ، نمایشگاه کتاب تهران ، شعر ، عقاب ، پرنده ، بلندپروازی ، جاه طلبی ،

  

بیگانگی و یگانگی!

میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است.آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد.کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز می نشینند،چای می خورند،می گویند و می خندند. «شما» را به «تو»،«تو» را به هیچ بدل می کنند. آنها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند. می نشینند تا بنای تو فرو بریزد.می نشینند تا روز اندوه بزرگ.آنگاه فرارسنده ی نجات بخش هستند. آنچه بخواهی برای تو می آورند،حتی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد،و سوگند می خورند که در راه مهر مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد،کم رنج است.تو را نگین می کنند در میان حلقه ی گذشت هایشان.جامه هایشان را می فروشند تا برای روز تولدت دسته گلی بیاورند_و در دفتر یادبود هایشان خواهند نوشت. زمانی فداکاری ها و اندرزهایشان چون زورقی افسانه یی،ضربه های تند توفان را تحمل می کند‍؛آن توفان که تو را _پروانه های خشک شده و گل های لابه لای کتابت را_ در میان گرفته است. آنها به مرگ و روزنامه ها می اندیشند. بر فراز گردابی که تو واپسین لحظه ها را در آن احساس می کنی می چرخند و فریاد می زنند:من!من!من!من!

باید ایشان را در آن لحظه ی دردناک بازشناسی.باید که وجودت در میان توده ی مواج و جوشان سپاس معدوم شود. باید که در گلدان کوچک دیدگان تو باغ بی پایان «هرگز از یاد نخواهم برد» بروید. آنگاه دستی تو را از فنا باز خواهد خرید؛دستی که فریاد می کشد: من!من!من! و نگاهی که تکرار می کند:من!

از یاد مران که اینگونه شناسایی ها بیشتر از عداوت،انسان راخاک می کند. مگذار که در میان حصار ِگذشت ها و اندرزها خاکسترت کنند. بر نزدیکترین کسان خویش،آن زمان که مسیحا صفت به سوی تو می آیند،بشور! تمام آنها که دیوار میان ما بودند انتظار فروریختن عذابشان می داد. کسانی بودند که می خواستند آزمایش را بیازمایند؛اما من از دادرسی ِ دیگران بیزارم! در آن طلا که محک طلب کند شک است. شک،چیزی به جای نمی گذارد. مهر،آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن،ضربه ی یک آزمایش به حقارت آلوده اش نسازد. عشق،جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت،باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد. آنچه من می شنیدم آنچه می گفتند نبود. کلمات در فضا دگرگون می شد و آنچه به گوش من می ریخت به کشنده ترین زهرها آلوده بود. در برابر من،زنان،مردان،کودکان و ابزارها سخن می گفتند. شهری مرا سنگسار می کرد.

مردم یک شهر مرا دشنام می دادند.

شهری که دوست میداشتم.

                                    .....

استاد نادر ابراهیمی..... بار دیگر شهری که دوست میداشتم!(انتشارات روزبهان چاپ اول:1345)


نظر() ادبیات ، نادر ابراهیمی ، خداوند....نادر ابراهیمی...! ، نمایشگاه کتاب تهران ، کتاب ،

  

نادر ابراهیمی عزیز رفت!!........هیچی نمیتونم بگم! چقدر دلم گرفت!

نویسنده و شاعر دوست داشتنی ...... نادر ابراهیمی عزیز رفت!!!........یک دنیا غم به دلم نشست!

ایمان دارم که بر زیبایی جهانمان افزود!!.......و این کافی نیست؟!

خداوند روحش را گرامی بدارد!!

یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست با آخرین کلام ، با آخرین سفر ....

به یاد داشته باش که از تو بغض کردن و خود خوردن و غم فرو دادن و در خلوت گریستن و در جمع لبخند زدن را نمیخواهم . این سفر را باور داشتن و برای راهیِ شاد و راضی این سفر ، دستی شادمانه تکان دادن  می خواهم ....

از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم - نامه آخر استاد نادر ابراهیمی

.

.

همین!


نظر() ادبیات ، نادر ابراهیمی ، خداوند....نادر ابراهیمی...! ، نمایشگاه کتاب تهران ، کتاب ، پرواز ،

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ