شلوغ بود...
و دوست داشتنی همچنان.
انگار که پارکه، یا ساحل زاینده رود میون نمایشگاه قدم زدم... نه انگار که خسته هم شدم.
و از درگاه انتشارات روزبهان نتوانستم گذشتن... به یاد نادر ابراهیمی عزیز.
و دوستان هم نبودند امسال، یادشان کردم.
و چینی ها کنار کتاب... شکلک می فروختند و آویز و همان کالاهای چینی معهود... و نفهمیدم چرا؟
و کمی دلم تنگ شد... برای چه اش را ندانستم.
و همین.
تو هم برایم از نمایشگاه کتاب بگو!
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
دسته بندی موضوعی